حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). تهوع دست دادن. اشکوفه افتادن، غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و عق نشستن شود
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). تهوع دست دادن. اشکوفه افتادن، غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و عق نشستن شود
آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص: چو دشوارت آید ز دشمن سخن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن. سعدی. متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (سعدی). ، نکوهیدن. سرزنش کردن: به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی. سعدی. دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد. سعدی
آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص: چو دشوارت آید ز دشمن سخُن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن. سعدی. متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (سعدی). ، نکوهیدن. سرزنش کردن: به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی. سعدی. دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد. سعدی
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220). گرم عیب گوید بداندیش من بیا گو ببر نسخه از پیش من. سعدی. جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید. سعدی. کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی. سعدی. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند. حافظ. با محتسبم عیب مگوئید که اونیز پیوسته چو من در طلب عیش مدام است. حافظ. عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو با خموشی می توان خاموش کردن کوه را. واعظ قزوینی
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220). گرم عیب گوید بداندیش من بیا گو ببر نسخه از پیش من. سعدی. جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید. سعدی. کس عیب نیارد گفت آن را که تو بِپْسندی کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی. سعدی. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند. حافظ. با محتسبم عیب مگوئید که اونیز پیوسته چو من در طلب عیش مدام است. حافظ. عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو با خموشی می توان خاموش کردن کوه را. واعظ قزوینی
در رنج و پیچ و تاب شدن. - در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد: در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چندساله کرد. ؟
در رنج و پیچ و تاب شدن. - در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد: در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چندساله کرد. ؟