جدول جو
جدول جو

معنی عقب رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

عقب رفتن
(خَ / خِ مَ / مِ گُ تَ دَ)
پس رفتن. قدم باز پس نهادن. پس کشیدن، مجازاً، تنزل کردن، مقابل جلو رفتن، ترقی کردن
لغت نامه دهخدا
عقب رفتن
عدٌّ
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
عقب رفتن
Recede
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عقب رفتن
reculer
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عقب رفتن
后退
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به چینی
عقب رفتن
zich terugtrekken
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
عقب رفتن
zurückweichen
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
عقب رفتن
відступати
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عقب رفتن
cofać się
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
عقب رفتن
recuar
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عقب رفتن
retroceder
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عقب رفتن
ritirarsi
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عقب رفتن
पीछे हटना
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به هندی
عقب رفتن
後退する
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عقب رفتن
mundur
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عقب رفتن
후퇴하다
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
عقب رفتن
לסגת
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به عبری
عقب رفتن
پیچھے ہٹنا
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به اردو
عقب رفتن
পিছু হটানো
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
عقب رفتن
ถอยหลัง
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
عقب رفتن
отступать
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به روسی
عقب رفتن
geri çekilmek
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عقب رفتن
kujiondoa
تصویری از عقب رفتن
تصویر عقب رفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب رفتن
تصویر آب رفتن
کوتاه شدن پارچه یا لباس نو به واسطۀ شستن آن در آب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اِ دَ / دِ)
بی خرد و بی عقل. (ناظم الاطباء). سباه. ممتله العقل. مهتلس. مهلوس. منتخب. نخیب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ بِ صَ بُ دَ)
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). تهوع دست دادن. اشکوفه افتادن، غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و عق نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ دَ)
آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص:
چو دشوارت آید ز دشمن سخن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن.
سعدی.
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (سعدی).
، نکوهیدن. سرزنش کردن:
به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد
که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی.
سعدی.
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220).
گرم عیب گوید بداندیش من
بیا گو ببر نسخه از پیش من.
سعدی.
جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.
سعدی.
کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی
کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی.
سعدی.
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند.
حافظ.
با محتسبم عیب مگوئید که اونیز
پیوسته چو من در طلب عیش مدام است.
حافظ.
عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو
با خموشی می توان خاموش کردن کوه را.
واعظ قزوینی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در رنج و پیچ و تاب شدن.
- در تاب رفتن، به خود پیچیدن از درد:
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.
؟
لغت نامه دهخدا
جریان آب - رفتن آب، کوتاه شدن جامه تازه پس از شسته شدن آن، خارج شدن منی جاری شدن آب مرد، بی عزت شدن خوار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دل به هم خوردن هراش گرفتن یا عق گرفتن کسی را. حال قی بوی دست دادن: عقم می گیرد به تو نگاه کنم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب رفتن
تصویر تاب رفتن
در رنج بودن در پیچ و تاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رفتن
تصویر آب رفتن
((رَ تَ))
کوتاه شدن جامه در اثر شستن، بی آبرو شدن
فرهنگ فارسی معین
ساییده شدن، سابیده شدن، پرداخته شدن، صیقل یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقب افتادن، پس روی
فرهنگ گویش مازندرانی